اتل متل یه جانباز (سروده ابوالفضل سپهر)

اتل متل یه بابا که اسم اون احمده

نمره جانبازیهاش هفتاد و پنج درصده



اون که دلاوریهاش تو جبهه غوغا کرده

حالا بیاین ببینین کلکسیون درده



اون که تو میدون مین هزارتا معبر زده

حالا توی رختخواب افتاده حالش بده!




بابام یادگاری از خون و جنگ و آتیشه

با یاد اون زمونا ذره ذره آب میشه



آهای آهای گوش کنین درد دل بابا رو

می خواد بگه جه جوری کشتند بجه هارو



هیچ می دونی یعنی چی زخمی ها رو بیاری

یکی یکی و با زور تو آمبولانس بذاری



درست جلوی چشمات همینطوری که میره

با شلیک مستقیم ماشین الو بگیره



همینجوری که می گفت چشماشو به دیوار دوخت

انگار با این خاطره بابا الو گرفت سوخت



گفتن این خاطره بدجوری می سوزوندش

با بغض و ناله می گفت کاشکی که پر نبودش



آی قصه قصه قصه نون پنیر و پسته

هیچ تا حالا شنیدی تانکها بشن قناصه؟



می دونی بعضی وقتا تانکا قناصه بودن

تا سری رو میدیدن اون سرو می پروندن



سه راه شهادت کجاست؟می دونی دوشکا چیه؟

می دونی تانک یعنی چی؟یا آر.پی.جی زن کیه ؟



آر.پی.جی زن بلند شد (و ما رمیت ) رو خوند

تانک اونو زودتر زدش یه جفت پوتین ازش موند



یه بچه ی بسیجی اونور میدون مین

زیر شنیهای تانک له شده بود رو زمین



خودم تو دیده بانی با دوربین قرارگاه

رفیقمو می دیدم تو گودی قتلگاه



آر.پی.جی تو سرش خورد سرش که از تن پرید

خودم دیدم چند قدم بدون سر می دوید



هیچ میدونی یه گردان که اسمش الحدیده

هنوزم که هنوزه گم شده ناپدیده



اتل متل توتوله چشم تو چشم گلوله

اگه پاهات نلرزید نترسیدی قبوله



دیدم که یک بسیجی نلرزید اصلا پاهاش

جلو گلوله واستاد زل زده بود تو چشاش



گلوله هم اومدو از دو چشم مردونه

گذشت و یک بوسه زد بوسه ای عاشقونه



عاشقی یعنی اینکه چشمهایی که تا دیروز

هزار تا مشتری داشت چندش میاره امروز



اما غمی نداره چون عاشقه خداشه

به جای مردم خدا مشتری چشاشه



یه شب کنار سنگر زیر سقف آسمون

میای پیش رفیقت تو اون گلوله بارون



با اینکه زخمی شده برات خالی می بنده

میگه من که چیزیم نیست درد میکشه می خنده



چفیه رو ور می داری زخم اونو می بندی

با چشمای پر از اشک تو هم به اون می خندی



انگاری که میدونی دیگه داره می پره

دلت می گه که گلچین داره اونو می بره



زل می زنی تو چشماش با سوزوآه و با شرم

بهش می گی داداش جون فدات بشم دمت گرم



می زنی زیر گریه اونم تو آغوشته

تو حلقه دستاته سرش روی دوشته



چون اجل معلق یه دفعه یک خمپاره

هزار تا بذر ترکش توی تنش میکاره



یهو جلو چشما توشره خون می گیره

برادر صیغه ایت تو بغلت می میره



هیچ می دونی چه جوری یواش یواش و کم کم

راوی یک خبر شی یک خبر پرازغم؟



به همسر رفیقت که صاحب پسر شد

بری بگی که بچه یتیم وبی پدر شد



اول می گی نتر سین پاهاش گلوله خورده

چند روزه بستریه زخمی شده نمرده



زل میزنه تو چشمات قبلتو می سوزونه

یتیمی بچه شو از تو چشات می خونه



درست سال شصت ودو لحظه تحویل سال

رفته بودیم تو سنگر رفته بودیم عشق وحال



تو اون شلوغ پلوغی همه چشا رو بستیم

دستها توی دست هم دور سفره نشستیم



مقلب القلوب و باهمدیگه که خوندیم

زورکی نقل و نبات تو کام هم چپوندیم



همدیگرو بوسیدیم قربون هم میرفتم

بعدش برا همدیگه جشن پتو گرفتیم



علی بود و عقیلی من بودمو مرتضی

سید بود و اباالفضل امیر حسین و رضا



حالا از اون بچه ها فقط مرتضی مونده

همون که گاز خردل صورتشو سوزونده



آهای آهای بچه ها مگه قرار نذاشتیم؟



بیاین واسه مرتضی که شیمیایی شده

جشن پتو بگیریم خیلی هوایی شده



می سوزه و می خنده خیلی خیلی آرومه

به من میگه داداش جون کار منم تمومه



مرتضی منم ببر یا نرو پیشم بمون

میزنه تو صورتش داد میزنم مامان جون!



مامان میاد و دست بابا جونو میگیره

بابام با این خاطرات روزی یه بار میمیره



فقط خاطره نیست که قلب اونو سوزونده

مصلحت بعضی هاپشت اونو شکونده



برا بعضی آدما بنده های آب و نون

قبول کنین به خدا بابام شده نردبون



همونهایی که راه دزدی رو خوب میدونن

ما خون دادیم و اونها عین زالو می مونن



دشمنای انقلاب ترسو های بی پدر

آهای غنیمت خورا هش بابا یواش تر



ای که به این انقلاب چسبیدی عین کنه

خط ونشون می کشی النگوهات نشکنه



فکر نکن علی رو ماها تنها می ذاریم

ما اهل کوفه نیستیم دخلتونو میاریم




برای شادی روح شاعر بسیجی

مرحوم ابوالفضل سپهر

صلوات

شعر روشنفکر!


"امروز 
لفظ پاک حزب الله
گویا که در قاموس روشنفکر این قوم
دشنام سختی است
اما
من خوب یادم هست
روزی که روشنفکر
در کافه های  پر آشوب این شهر 
دور از هیاهوها عرق می خورد
با جانفشانی های جانبازان حزب الله
تاریخ این ملت
ورق می خورد"
 سید حسن حسینی 

شعر


چندیست از وقاحت وهم و خیالتان
گوش فلک کر است ازین قیل و قالتان

افکنده اید فتنه و آشوب، شرمتان
آشفته باد خاطر و خواب و خیالتان

خون موج می زند که عزا در عزاست این
اسفندِ قلب ماست به روی ذغالتان

قرآن به دوش و دشمن الله اکبرید
آتش به ریشتان به عباتان به شالتان

تخم نفاق سبز و علف های هرز شد
روئیده در حرام لجنزار مالتان

"تَبت یَدا اَبی لَهَب" آید به گوش باز
سودی نبخشد اینهمه مال و منالتان

دریوزه های پُست ز دجال های پَست
تنگ است مثل سینه شیطان مجالتان

کج قامتان! به وسعت تاریخ ننگتان
کسر است بر تراز عمل فتح دالتان

خود باطلید و دور شما نیز بگذرد
ثبت است بر جریده عالم زوالتان

آن خط سرخ راست براین خط رو سیاه
قائم فرود آید و اینست فالتان

"دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست"
کور و کرید و شمع و بیابان مثالتان

از خط و خال خسته ام از بس که دیده ام
خاری ز خطتان و خیانت ز خالتان

خون غزل حلال و به مسلخ سپرده ام
وزن و ردیف و قافیه را با قتالتان...

١٢ محرم ١۴٣١

حسان کاوه

دل آن امام خون است امشب

چه سلامی  چه علیکی


کیست که مرا یاری کند؟



آخه میشه به مولاش توهین بشه به اسلام توهین بشه به ولایت امام زمان توهین بشه باز حال خوبی داشته باشه؟


کیست که مرا یاری کند؟



حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه در یکی از نامه های خود به شیخ مفید خطاب به شیعیان خود فرمودند:

" در برابر فتنه ها و امتحاناتی که پیش می آید و البته عده ای در این آزمایش ها هلاک می شوند مقاومت کنید و البته همه اینها از نشانه های حرکت و قیام ماست . اوامر و نواهی ما را ترک نکنید بدانید با اینکه کفار و مشرکان از دین خدا کراهت داشته و ناخشنودند ولی به هر حال خداوند نور خود را تمام خواهد کرد . پس سعی کنید اعمال و رفتار شما طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهی که موجبات نارضایتی ما را فراهم میکند بترسید و دوری نمایید.

امر ظهور و قیام ما با اجازه خدا به طور ناگهانی می رسد و در آن موقع دیگر توبه فایده ای ندارد , اطاعت نکردن از دستورات ما موجب میشود که انسانها بدون توبه از دنیا بروند و پشیمانی آنها دیگر سودی نخواهد داشت.") بحارالانوار جلد53 صفحه 175



خشت بده تا نیمه را محکم کنیم           دشمن آل نبی را کم کنیم



شعر" ولایت" از مرحوم آقاسی

الا مسها که در گرد و غبارید

 
به اکسیر ولایت دل سپارید


طلا آنوقت طلای ناب گردد

 
که در حرم ولایت آب گردد


نماز بی ولایت بی نمازیست


تعبد نیست نوعی حقه بازیست


ولایت چیست در خون قوطه خوردن


کلید سینه بر مولا سپردن


حسین ابن علی در خون شناکرد


مرا با این حقیقت آشنا کرد


ولایت بی بلا معنا ندارد


نجف بی کربلا معنا ندارد


ولی ظاهر وباطن کجایی


نقاب از چهرخود کی میگشایی


بیا موعود هنگام قیام است


جهان مجذوب یه جو التیام است


زمان لبریز شوق و انتظار است


زمین بر رجعتت امیدوار است


بیا امشب شب قدر است مارا


علم دار تو در سطح است مارا

 

 

6611163145243331214584921504712625217641.jpg

 

 

511995073254225166137163722171561872549930.jpg