مهارت نه گفتن

مهارت نه گفتن به ارتباط جنسی


تحقیقات نشان داده که بسیاری از افراد، به این خاطر خویشتن داری را از دست می دهند که نمی توانند در برابر فشار روانی تقاضا برای ارتباط جنسی از طرف مقابل مقاومت کنند و با جدیت و صراحت نه بگویند.

برترین ها به نقل از ماهنامه سپیده دانایی: تحقیقات نشان داده که بسیاری از افراد، به این خاطر خویشتن داری را از دست می دهند که نمی توانند در برابر فشار روانی تقاضا برای ارتباط جنسی از طرف مقابل مقاومت کنند و با جدیت و صراحت نه بگویند.

کارشناسان پایگاه «اطلاع رسانی» برای والدین (www.4parents.com) سناریوهایی را طراحی کرده اند و به جوانان و نوجوانان جامعه خود آموزش می دهند که در چنین موقعیت هایی چه باید بگویند و چگونه باید مقاومت کنند. نمونه هایی از این سناریوها در ادامه آمده است


می گوید: لمس کردن یکدیگر باعث رشد انسان هاست.

بگو: تو باید رشد کنی و اطلاعاتت را بیشتر کنی. من آن قدر پخته هستم که بدانم این کار، آرامش من و برنامه هایم (برای آینده) را خراب می کند.

می گوید: رفتار تو مثل یک بچه کوچک است...

بگو: اتفاقا رفتار من مثل آدم های باتجربها ست. به اطرافت نگاه کن ببین ارتباط بدون مسئولیت پذیری و بدون برنامه چقدر جوان ها را بدبخت کرده است.

می گوید: تو کنجکاو نیستی. فکر می کنی به یک بار تجربه کردن نمی ارزد.

بگو: من درباره خیلی چیزها کنجکاو هستم؛ اما معنایشا ین نیست که بخواهم خودم قربانی بشوم، یا موش آزمایشگاهی باشم. هرچه باشد، امکان صدمه دیدن من هست؛ پس نمی ارزد.

می گوید: همه این کار را می کنند.

بگو: اولا خیلی ها خویشتن دار هستند، ثانیا بیشتر کسانی که تو می گویی، سرانجام سرشکسته و متأسف می شوند و ثالثا من همه نیستم و می دانم که چه کاری برای من صحیح است.

می گوید:  برای اینکه دوستت داشته باشند، باید بیشتر جلو بروی.

بگو:  من نمی خواهم برای دوست داشته شدن، اجازه بدهم کسی از من سوءاستفاده کند.

می گوید:  ولی من دوستت دارم.

بگو:  پس به تصمیم من احترام بگذار و احساسات مرا پایمال نکن.

می گوید:  به من نشان بده که چقدر دوستم داری.

بگو:  من با خویشتن داری و انتظار کشیدن تا روز ازدواج به تو نشان می دهد که چقدر دوستت دارم.

می گوید:  مشکل تو چیست؟

بگو:  من هیچ مشکلی ندارم؛ فقط در برنامه زندگی ام، الان وقت ازدواج و مادر یا پدرشدنم نیست و اصلا آمادگی ندارم که دغدغه حاملگی و یا مبتلاشدن به یک بیماری لاعلاج و یا شنیدن حرف های انتقادآمیز دیگران را هر روز با خودم داشته باشم؛ پس باید خویشتن دار باشم و انتظار بکشم.

می گوید:  کسی که چیزی نمی فهمد.

بگو:  خودم که این را می فهمم.

می گوید : تو مرا هیجان زده کرده ای و حالا نباید این طور رهایم کنی؛ وگرنه رفتارت در حق من بی انصافی و غیرانسانی است. چطور وجدانت چنین اجازه ای می دهد؟

بگو: من مسئول تحریک شدن هیجانات تو نیستم و نمی توانم به قیمت راضی شدن تو، خودم را به عذاب وجدان و سرزنش بیندازم. تو باید خودت را کنترل می کردی، به علاوه تو ممکن بود با یک فیلم یا عکس یا دیدن یک عابر در خیابان هم تحریک بشوی. پس به نفع خودت است که یاد بگیری خودت را کنترل کنی.

می گوید : اگر قبول نکنی، دیگرانی هستند که با اشتیاق می پذیرند.

بگو : برایت متأسفم که مرا به خاطر این چیزها دوست داشتی؛ خوشحال می شوم که به سراغ دیگران بروی.

 


لینک دانلود به صورت  فایل word مقاله




آگهی تلویزیون

آخه این درد بزرگم رو به کی بگم؟


صبح که از خواب پا میشم و گوشی موبایلم رو باز میکنم از بانکها - ایرانسل - همراه اول انواع پیغام و پسغام تبریک .و تسلیت و تبلیغ طرحهای ویژه و ...


تلویزیون رو باز میکنم همش یا تبلیغ بانکی هستش یا ایرانسل و همرا ه اول  بعضی وقتها هم چی توز موتوری


تو خیابون راه میری هر 2,3 قدم 1بانک و موسسه و تعاونی اعتباری زده خودشم اسلامی میری واسه وام گرفتن اونقدر درصد میکشن که پول نزول کردن بهتر از اونه(الیته پول بهره کردن گناه هستش) البته همشون رو شیشه هاشون زدن تسهیلات ویژه و عقود اسلامی برای اشتغال زایی! تسهیلات مسکن! وام فوری !     خوب طرحهای مختلف دارن دیگه مهم اینه که 1چیزی هستش


هر جا میری کاغذ های زرد ایرانسل با انواع طرحها قرمز - آبی - سبز - زرد - صورتی - خاکستری - سیاه - سفید - بنفش تیره و روشن - آبی آسمانی و دریای و - سبز چمنی و لجنی و کوهستانی و .... ریحته رو زمین



نمیشه تو این شبکه ها به جای اینا 1چیزی 1کسی - 1کارخونه ای فقط واسه 1روز آگهی بده !!؟؟!!


مثلا بقالی سر کوچه؟

سلمانی محله ؟

یا قصاب سر کوچه ؟

یا پیتزا فروشی سر کوچه؟

یا رستوران سر کوچه؟

.

.

.

ماشالله این سر کوچه ما چقدر ظرفیت تجاری داره ما خبر نداریم

آسمان شب2

امشب آسمان تاریک , آفتابی است و خورشید به خواب نرفته

ماه چشمش را کامل باز کرده

ستاره ها به جنب و حوش افتاده اند 

ابرهای آسمان می رقصند

گویی خورشید و ماه ستاره ها و ابرها منتظر دیدن کسی هستند


                                                     

                     

                                                                              هادی

        

تو به من خندیدی

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت


حمید مصدق