هر روز که از خواب بیدار می شوم بدنبال نقابی هستم تا من هم مانند دیگران نقابی به صورتم زنم تا شناخته نشوم . اما انگاری نقابهایم را دزدیده اندیا تمام شده اند!!؟
کی می توان صورتها را دید , کی این نقابها کهنه خواهند شد , هرکس چند نقاب دارد؟!
خوش بحال دیگران که هنوز نقابی دارند و استفاده می کنند و شناخته نمی شوند , اما بدتر از همه اینست که بدون آن خود را در قابل آینه نمی شناسند.
حال که بیدار شده ام و صورتکی نیست در مقابل خودم می ایستم و خوب نگاه میکنم تا شاید بشناسم که کیستم و برای چه آمده ام.
هادی ۱۱/۱۱/۸۶
خاله ای دارم که زمان دانشجویی با دانشجوها رفتن به دیدن استاد شهریار و این خاطره مربوط به ایشون میشه
میگه وقتی که خواستیم کنار استاد بشینیم دخترا سر اینکه کی کنار استاد بشینه با هم دعواشون شد.استاد هم ۱ شعر گفتن که اون شعر اینه:
مردان سر دختران بجنگند مارا سر پیرمرد دعواست